چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

من و گوشی

پریشب نوشتم که خوشحالم چوم بعد از چند درستو درمون ندیدن سیبیلوی عزیزم.یه دل سیر دیدمش.خیلی دلتنگش بودم و این چند روز واقعا بهم فشار روحی بدی وارد شده بود! و کم دیدنش و فاصله کوچیکی که بینمون افتاده بود دیوونه ترم میکرد.در حدی که تمام پریروز قلبم به شدت درد میکرد.اما شب تا من رو در آغوش گرفت حالم خوب شد و دیگه از قلب درد خبری نبود.

میدونین ما از اول زندگی خیلی سختی کشیدیم و واقعا آجر به آجرش رو خودمون روی هم چیدیم.و مطمئننا این سختی ها همچنان ادامه داره اما باز هم از اوایل بهتر شده. این چند روز یکی یه مشکل مالی برامون پیش  ورد که باعث شد خیلی سخت بگذره..در حدی که سیبیلپم نتونست کادوی تولدم رو بخره.

دیروز تا ظهر خوب بودم اما وقتی یادم اقتاد که دوباره بعد از اینکه فکر میکردیم کمی از مشکلاتمون کم شده و دداریم یکم نفس میکشیم یه آدم از خدا  بی خبری گند زد توی همه چیز یهو قاطی کردم. کلی با خدا حرف زدم.کلی درد و دل کردم اما ٱخر سر گفتم میدونی چیه خسته شدم از این زندگی»! خسته ی خسته..توی این حین چند بار هم پاچه سیبیلو جان رو فشردم که تو گفتی امروز زود میام. الان باید خونه باشی که نیستی.

توی همین عصبانیت هام بود که با حرص تمام خونه رو هم برق انداختم.

ساعت ۷ امید زنگ زد گفت میای بیرون..منم که دیوون گفتم نه! الان یادت افتاده؟؟ من باید برم حمام دترم جارو میکنم. اون طفلک هم گفت باشه من پیاده میام پایین نا تو کاراتو بکنی.

رفتم که دوش بگیرم زیر دوش کلی گریه کردم..به خدا گفتم خدایا من غلط کردم یه وقت سو برداشت نکنی من از امید خسته نیستم فقط یکم از سختی ها خسته ام.

ساعت حدود نه بود که به امید رسیدم .لبخند روی لبش بود و چشماش برق میزد.با ترس بهم گفت دو تا گوشی خریدم.فکر میکرد من دعواش میکنم. اما من خوشحال شدم و یه لحظه به تنها چیزی که فکر کردم این بود که خدا دوباره با خوبی و ٱرامش جوابم رو داد.

کار چک اون ٱقایی که ما رو این چند روز دیوونه کرد هم درست شد و من دوباره به زندگی امیدوارتر از قبل شدم.


و حالا از ۴ صبح تا الان که ساعت داره ۷ میشه من دارم با گوشی جدیدم عشق میکنم.در حدی که باهاش این پست طولانی رو نوشتم.



نظرات 3 + ارسال نظر
زیتون چهارشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:27 ب.ظ

مبارکت باشه دوستم :)
آخی... به امید میگی سیبیلو؟
الهی که همیشه همیشه همیشه کنار هم خوش باشین و آغوش مردت تا سالهای سال برات گرم و امن و پناه باشه

مرسییی
آره آخه سیبیل داره از این گوش تا اون گوووششش ..
آمین .. مرسی عزیزم .

زیتون چهارشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:11 ب.ظ

از رژیمت چه خبر راستی؟
مامانی خوبه؟

شل شده... انقدر روانیم که خیلی بهش فکر نمیکنم .. اما مثل قبلم نیستم خیلی رعایت میکنم ..
مامانی نگو دلم خونه .. هر دفعه که میرم پیشش باید از نو خودمو معرفی کنم .. برای اونیی که من واقعا توی آغوشش بزرگ شدم .. واقعا سخته ..

زیتون یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:00 ب.ظ

خوبی آیدا؟ نیستی

خوبم خوبم .. الان خوبم.. بهترم .. اومدممم دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد