چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

دلم بویت را می خواهد پدر ..


کتاب رو میارم به سمت لبم و میبوسمش ، طوری که انگار دارم قرآن خدا رو میبوسم ! چشمهام رو میبندم و چند لحظه روی لبم نگهش میدارم و بعد آروم ، چشمام رو باز میکنم و میارمش عقب و با یه حرکت تند چند بار ورق میزنمش ! اما هیچ بویی نداره ! وای خدای من بوی ادکلنش از روی این هم پریده ! فقط مونده بوی کهنگی ورق های زرد شده ی کتاب !

یک دیکشنری اکسفورد کوچیک ساده ، انگلیسی به انگلیسی .از پهلو که بهش نگاه میکنم ، با یه روان نویس سبز از A تا Z روش نوشته شده .

و من غرق میشم توی خاطراتش ! کاش هنوز بوی ادکلنش رو میداد، اما بعد از سیزده سال این غیر ممکنه و تنها چیزی که مونده دلتنگیه ! دلتنگی .

خسته !

نفس عمیقی میکشه و درد توی ستون مهره هاش میپیچه ! صدای شیر آب تنها صداییه که توی خونه میپیچه !همونطور که ظرفارو میشوره سعی میکنه آب از کنار سینک توی کابینت پایینی نریزه ! صدای خفه ایی از ته گلوش فریاد میزنه وایییی .. و بالاخره چند قطره آب پایین میره ! آقای خونه وارد آشپزخونه میشه بالای سینک می ایسته و میگه امشب دیگه چسبش رو میزنم و دستمال میز رو روی کابینت میذاره ! در همین حین بهش میگه امشب من بغل میخوام و بر میگرده ! اون از آشپزخونه بیرون رفته ! میاد دم اپن میبینه کوسن مبل رو جلوی تلویزیون گذاشته و دراز کشیده و فوتبال تماشا میکنه ! بهش میگه نشنیدی ؟؟ و اون اعتنایی نمیکنه ! و یک لحظه مشاجره لفظی اتفاق می افته ! بر میگرده سمت سینک شیشه ها رو پر میکنه و آه بلندی میکشه ! بعد از چند دقیقه از میگه رخت اویز رو پهن کنم برای لباس ها ؟ و اون به آرومی و با ناراحتی جواب میده نه خودم میکنم ! لباس ها رو توی سبد و روی اپن میذاره .. میاد توی هال و میبینه اون خوابش برده ، بیدارش میکنه و میگه برو سر جات بخواب ! بلند میشه تلویزیون رو خاموش میکنه و به ساعت نگاهی میندازه و با ناراحتی میگه وای ساعت یکه و توی اتاق میره !! اون میمونه و درد پشت و بغلی که نداره !!  اون میمونه و هزار حرف نگفته ! اون میمونه و ...