منو صدا میزنه که برم پیشش .. میرم !
بهم میگه اون خونه مال تو میشه .. میدونم نقشه اش برام چیه .. عمه قبلا همه چیز رو برام گفته !
نقشه اش بد نیست ... خوبه برای زندگیم برای خودم !
میگه بعدا به جز خونه مقداری پول که از دستم بر بیاد هم بهت کمک میکنم .. !
با خودم فکر میکنم حتما برای داداش کوچیکه هم چیز هایی در نظر گرفته !
من و داداش کوچیکه نوه های اولین فرزندشیم فرزندی که خیلی ساله رفته !
خوشحال میشم وقتی با زبون خودش بهم میگه این ها از اموال من برای تو میشه .. برای اولین بار حس میکنم پدر بزرگ دارم !
لحظه ایی خوشحالم و جای خالی بابا رو حس نمیکنم !
میگه بعد از مرگم هر چی به نام هر کدومتون میکنم بهتون میرسه .. صلح عمرا میکنه !
تمام مدت سرم پایینه و به حرفهاش گوش میدم .. گاهی بهش نگاه میکنم .. و دوباره سیرع سرم رو پایین میندازم !
میگه این دو دانگ رو میخوایی یا اون آپارتمان رو .. آروم میگم هرچی خودتون سلاح میدونین .. من روی حرف شما حرفی نمیزنم !
خیلی مهربون تر از همیشه اس .. نمیتونم باورش کنم .. اما واقعیه !
توی دلم میگم بابا جات بیشتر از همیشه خالیه ! بیشتر از همیشه !!!
* عمه خواب بابا رو دیده ..خواب دیده بابا رو توی تابوت با یک عالمه شهید آوردن و دور سرش یک پارچه سبز بستن ! خواب دیده بابا بعد ده سال هنوز جسم داره هنوز سالمه و لبخند روی لبشه !