زندگی خیلی هم خوب پیش نمیره این روزا ... اما من حوصله ی غر زدن ندارم !
خدایا شکرت .. شکر
یه جوش بزرگ بالای لپم زده روی گونم دقیقا .. رو نرومه .. خیلی وقت بود از این جوشا نداشتم !!! هی میرم و میام خودمو تو آینه نگاه میکنم و احساس میکنم خوشگلتر شدم .. نمیدونم شاید به خاطر اینه که لاغر شدم یکم !
بوی کرفس خیلی خوبه .. خورشتشو بار گذاشتم ببینیم فردا قسمت میشه بخوریمش یا به پس فردا میکشه ...
فردا نوبت عکاسیه ! موفق باشم ...
نوبت سیگارو قهوه کی میشه میخوام یکم تنها باشم .... اما تنهایی ...
چه جالبه روزگار .. اون موقع ها دننبال یه فرصت بودم که تنها باشم و بتونم سیگار بکشم .. حالا پاکت سیگار اقای همسر همیشه هست .. راحت راحت همیشه میتونم بکشم اما جدیدا همش خودم و دعوا میکنم .تنبیه میکنم که نکش ..نکش .. نکش و بعضی وقت ها به آقای همسر غر میزنم ...
من زن شدم خونه دار شدم ..کار میکنم در حالی که درسم میخونم اما هنوز هم دلم واسه سیمز تنگ میشه و هر از چند گاهی باید بازی کنم !! نمیدونم کجام بزرگ شدم یا نه ؟؟؟
دو روزه خیلی با آقای همسر دوست نیستم ..بااینکه هی سعی میکنه درستش کنه و منم قبول میکنم اما بازم دوباره از توش یه چیزی در میاد ... چی کار کنم خب ؟! این دفعه خیلی سیمام پیچیده به هم .. خودش کرد ! شایدم برم و خاتمه بدم به قضیه .. بدم میاد اینطور هم از خودم هم از اون .. شایدم زودتر دوست شم باهاش .. امیدوارم . :)
اینجا یک چپ دست ! خیلی وقت است که دیگر نمی نویسد !!!!
ساعت دو نصفه شب همه خواب ! من بیدار ! فردا ساعت 8 صبح کلاس عکاسی .. حرف زدن استاد و بی حوصلگی من !!! و بی انگیزه گی !
من بی انگیزه نیستم ... همین امروز که زنده بودم به خاطر تمام انگیزه هایی بود که داشتم ... همین دیروز و همین فردا صبحی که باید بلند شم به خاطر تمام انگیزه های مزخرف زندگی دو نفره ام هست !!!
راستی من یه خانواده رو تشکیل دادم با کلی امید و آرزو ! با کلی انگیزه ..
مغزو قلبم یکی نیست امشب نمیدونم چی میگم .. نمیدونم چی میخوام امشب از زندگی ... کلاس عکاسی فردا رو برم یا یکشنبه رو ؟؟؟؟