چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

امسال سال نیکی هاست

سرفه سرفه سرفه و هی سرفه ! امیدوارم تا فردا حالت بدنی نرمالی پیدا کرده باشم .از بعد از عید تا به امروز دانشگاه نرفتم ! اولش انقدر مریض نبودم و بیشتر سرم به  کار گرم بود اما آخرش خوب مریض شدم .. این ویروسه چیه از قبل از عید افتاده به جون ما نمیدونم ! 

نمیدونم چمه !! وقتی نمینویسم توی مغزم پر از حرف نگفته اس اما تا اولین انگشت رو روی دکمه های کیبورد میذارم همه چیز یادم میره !! اما امسال میخوام زیاد بنویسم و فکر کنم با کمی تمروین بتونم مثل اون موقع ها باشم .. یادش بخیر دختری در ماه وبلاگی بود که از 16 سالگی شروع به نوشتنش کردم  و چه خوب هم مینوشتم .اون موقع یه دیوونه ی کامل بودم .سه سال از فوت بابا میگذشت و تازه میفهمیدم نداشتنش چه مصیبتیهیعنی بیشتر از اوایل فوتش جای خالیش بهم فشار میاورد هر روز به جای سرد تر شدن داغ تر و داغ تر میشدم و انگار هیچ چیزی منو آروم نمیکرد ! تو همین گیرو دار بودم که حس کردم عاشقم .. عاشق یه پسر افسرده تر از خودم ! اون موقع که اینطور  به نظر میرسید شاید هم نبو د ! اون هم چی یه عشق چتی ! با یک عالم خریت که تو همون سال ها چالشون کردم اما خب اون هم دلیل بزرگی برای نوشتن و خیلی خوب و بااحساس نوشتن من بود ..حتی شعرهام ..شعر هایی  که به صد تا رسیدند و مطمئنم اگر ادامه میدادم الان یک شاعره بودم اما خب یک جا انگار همه چیز درونم خالی شد ! هیچ وقت بابا رو از یاد نبردم اما اون بی قراری ها و دلتنگی ها به جای هر روز و هر شب به ماهی یکی دو بار موکول شد ..اما اون عشق کذایی ! عشق دوران بلوغ یا هر چیز دیگه ایی که میشد اسمش رو گذاشت ! زیر خروارها خاکستر مدفون شد و به خاطره ها پیوست .. یادمه روزی که اولین بار امید زندگیم رو پیدا کردم و  نمیدونستم که قراره با من بمونه و بشه تمام زندگیم ! اون موقع 19 سالم شده بود و انگار وقتش بود ..بهخدا گفتم تا کی باید این طور سرگدون به دنبال احساسات بی منطقی باشم که هیچ وقت به هیچ جا نمیرسن ! بهشگفتم تو همیشه پشتم بودی حالا هم دستت رو محکم تر کن اگر سلاح میدونی اگر میدونی که میمونه اگر میدونی که قدیم ها رو فراموش میکنم و میمونم بذار بمونه بذار بمونم ! وگر نه همین جا تمومش کن ! نه من رو  وابسته کن و نه به اون خیال واهی بده ! عزیز دلم موند .. مهربونم همیشه دستای منو محکم میگرفت و با من فدم بر میداشت ..همیشه با صورت پر مهرش به من لبخند میزد و با صدای مردونه و آرومش طوری که دلم بلرزه در گوشم بهم میگفت دوستت دارم و امید زندگیم بهم ثابتکرد که دوستم داره و بهم یاد داد که دوست داشتن یعنی چی .. بعد از سه سال و نیم نفهمیدیم چی شد که دوم دی ماه سال 90 روز خواستگاری بود و 25 بهمن 90 به فاصلهی کمتر از دو ماه شب عروسی من بود و اون شب ما باورمون نمیشد که توی خونه  فسقلی  خودمون هستیم و عشق من باید تا نیمه شب سنجاق های سری رو  که آرایشگاه محترم توی سر بنده کرده بود در می آورد !  خدا دستش رو محکم تر از همیشه پشت ما گذاشته بود و ما رو به جلو هل میداد .. ماه عسل کیش ! و بعد کابینت های خوشگلم که بعد از برگشتمون از ماه عسل توی آشپزخونه ی نقلی و سفیدم نسب شدند و حالا زندگی شروع شد با همه ی شیرینی ها و تلخی هاش . قهر ها و آشتی هاش .داشتن ها و نداشتن هاش و بزرگ و بزرگ تر شدن هاش .. و ما هر روز عاشق تر از دیروز بودیم وهستیم و ما تمام مشکلات رو با هم پشت سر میذاریم و دست دردست هم به شوی خوبی ها پرواز میکنیم .. ما تا همدیگه رو داریم غم نداریم .. من تا تو رو دارم خوشبخت ترین .. خوش بین ترین و خوش شانس ترین زن روی زمینم  و من با تمام وجود فریاد میزنم که آینده برای من و تو ساخته میشه عزیزم .

و از این به بعد خیلی زود به زود اینجا مینویم .. هم برای خودم و هم برای تو و برای شما عزیزانم که منت مگذارین و با اینکه من پیگیر اینجا نیستم شما پیگیر من میشین . 

سال نو مبارک و امیدوارم بهترین سال زندگی برای تک تک انسان های روی زمین باشه امسال .