چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

خوبه حالم

حالم خوبه .. خوووووووووووب .. تو این همه بدی که دیدم این چند روز الان حالم خوبه ..

از فردا کتاب خونه نا هفته آینده که امتحانات رو بدم و از هفته بعد هم باز کتابخونه برای فکر کردن به موضوع  پایان نامه !

دارم را میرم و از امید ترکی یاد میگیرم ! افتخار میکنم به خودم که ترکم و دارم یاد میگیرم ترکی رو !

19 شهریور عروسی برادر همسره و هنوز بنده هیچ فکری نکردم برای ! هیچ فکری.

بی حوصله ام !

*امروز روز عیده ! عید روزه دارا .. عید نمازگزاران ! هر چی هست عید من یکی نیست .. بنا به دلایل زیادی که اصلا دلم نمیخواد سر حرفش رو باز کنم ! ولی در کل امروز روز عیده و آقای همسر از صبح رفته سر کار . ومن تنهای تنهام ... دلم میگیره و باخودم فکر میکنم چرا امروز باید میرفت بعد دوباره فکر میکنم چرا نباید میرفت ؟ زندگی انقدر خرج داره که روز تعطیل و غیر تعطیل نمیشناسه .. من هم شاید میرفتم و نمیموندم توی خونه خیلی بهتر بود !

 


*جمعه روز تولدمه و 25 سالم تموم میشه ! از پارسال تا الان خیلی بزرگ تر شدم و امیدوارم این رشد همچنان ادامه داشته باشه .

*یه آدم از خدا بی خبری از هفته ی پیش گند زده توی اعصاب کل فامیل ! کل فامیل که نه اونایی که میدونن ! خدا واقعا ازش نگذره ! 

* سه هفته ی پیش به سرم زد برای ترم تابستون واحد  بردارم . حالا هفته ی دیگه امتحاناس ! اینم تموم شد و برای ترم آخر کلا 18 واحد ناقابل موند .حالا موندم با یه عالمه فکر که پایان نامه رو چی کار کنم !

خیلی حوصله ام سر رفته ... خیلی هم لوسم !



دلم بویت را می خواهد پدر ..


کتاب رو میارم به سمت لبم و میبوسمش ، طوری که انگار دارم قرآن خدا رو میبوسم ! چشمهام رو میبندم و چند لحظه روی لبم نگهش میدارم و بعد آروم ، چشمام رو باز میکنم و میارمش عقب و با یه حرکت تند چند بار ورق میزنمش ! اما هیچ بویی نداره ! وای خدای من بوی ادکلنش از روی این هم پریده ! فقط مونده بوی کهنگی ورق های زرد شده ی کتاب !

یک دیکشنری اکسفورد کوچیک ساده ، انگلیسی به انگلیسی .از پهلو که بهش نگاه میکنم ، با یه روان نویس سبز از A تا Z روش نوشته شده .

و من غرق میشم توی خاطراتش ! کاش هنوز بوی ادکلنش رو میداد، اما بعد از سیزده سال این غیر ممکنه و تنها چیزی که مونده دلتنگیه ! دلتنگی .

خسته !

نفس عمیقی میکشه و درد توی ستون مهره هاش میپیچه ! صدای شیر آب تنها صداییه که توی خونه میپیچه !همونطور که ظرفارو میشوره سعی میکنه آب از کنار سینک توی کابینت پایینی نریزه ! صدای خفه ایی از ته گلوش فریاد میزنه وایییی .. و بالاخره چند قطره آب پایین میره ! آقای خونه وارد آشپزخونه میشه بالای سینک می ایسته و میگه امشب دیگه چسبش رو میزنم و دستمال میز رو روی کابینت میذاره ! در همین حین بهش میگه امشب من بغل میخوام و بر میگرده ! اون از آشپزخونه بیرون رفته ! میاد دم اپن میبینه کوسن مبل رو جلوی تلویزیون گذاشته و دراز کشیده و فوتبال تماشا میکنه ! بهش میگه نشنیدی ؟؟ و اون اعتنایی نمیکنه ! و یک لحظه مشاجره لفظی اتفاق می افته ! بر میگرده سمت سینک شیشه ها رو پر میکنه و آه بلندی میکشه ! بعد از چند دقیقه از میگه رخت اویز رو پهن کنم برای لباس ها ؟ و اون به آرومی و با ناراحتی جواب میده نه خودم میکنم ! لباس ها رو توی سبد و روی اپن میذاره .. میاد توی هال و میبینه اون خوابش برده ، بیدارش میکنه و میگه برو سر جات بخواب ! بلند میشه تلویزیون رو خاموش میکنه و به ساعت نگاهی میندازه و با ناراحتی میگه وای ساعت یکه و توی اتاق میره !! اون میمونه و درد پشت و بغلی که نداره !!  اون میمونه و هزار حرف نگفته ! اون میمونه و ...

خونه

امروز اون مقدار از وسایل خونه هم که مونده بود جمع کردیم .. مونده یه سری وسایل آشپزخونه و یه مقداری تمیز کاری  یخچال و گاز و لباسشویی و اینجور چیزها .. خیلی خسته ام بیش از حد معمول .. فک کنم به خاطر جنکولک بازیاییه که ظهر سر جمع کردن کتابا در آوردیم .. اهنگ گذاشتیم دیوونه بازی در آوردیم رقصیدیم خوندیم و جمع و جور کردیم ..

الان توی یکی از بدترین شرایط های زندگیمون هستیم اما نمیدونم چی شده انگار خیلی قوی تر از قبلیم .. همش به هم امیدواری میدیم و سعی میکنیم خوب باشیم تا این هم بگذره ! آقای همسر یه  راهی برای  جور شدن پول خونه پیدا کرده .. یکم ترسناکه .. اما فک نکنم خطرناک باشه یا غیر معقول !! اما بهتر از دست روی دست گذاشتنه ..

چه قدر دیشب با هم حرف زدیم .. یه چیزایی برام گفت که میدونستمشون  و در جریانشون بودم و یک چیزهایی که اصلا ازشون خبر نداشتم .. خیلی جالب نبودن اما هین که میدیدم اون توشون نقشی نداشته و کاری نکرده خیالم رو راحت میکرد .. خب هر آدمی مسئول خودشه و من میدونم که خیلیا دورو برش بودن و چه کارها که نکردن و چه پیشنهاد ها که بهش ندادن و اون هیچ کاری نکرده .. آخر شب موقعی که میخواست به خوابه بهش گفتم بهت افتخار میکنم .. خندید و گفت : چرا؟ .. گفتم چون قابل اعتمادی . یه لبخند گنده همه ی صورتشو پر کرد و سرشو کرد توی بالش و خوابید .

دعا کنید برام ..

پ.ن 1 : مامان دیشب وقتی از جشن برگشت بهم زنگ زد و گفت همه مدل بودن توی  سالن ! همش گفتم وای بچم نیومد اینا که خیلی راحت تر از بچه ی منن !  


پ.ن 2 : یکشنبه از موسسه ایی که باهاشون قرار گذاشته بودم زنگ زدن که خانوم .. چرا نیومدین ساعت 3 .. انگار یه سطل آب یخ ریختن روم .. موسسه ی یکی از استادامه و من برای مشاوره با استادم قرار داشتم ! کلی معذرت خواهی کردم و گفتم من شریاطم الان خیلی به هم ریختش .. قرار شد خانومه دوباره برام وقت بذاره .. امیدوارم بذاره !!


پ.ن3: فکر میکنم امتحان چهارشنبه رو 20 بشم از 10 نمره ... خب 10 تاشو بابت کنفرانسم گرفته بودم


پ.ن 4: همچنان رژیم ادامه دارد .. با اینکه یه وقتایی یه استراحتا ی کوچولو هم میدیم به خودمون که خیلی نیستن .. اما تا حالا خوب پیش رفتیم .. لحظه شماری میکنم که خونه رو عوض کنم و پیاده رویمو شروع کنم ..


پ.ن 5: راستی خونه رو قراره نزدیک مامان بگیریم . اون خیلی خوشحاله .. ما هم خوشحالیم .