چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

مادرم ، برگ گلم

هیچ وقت متنی رو ننوشتم که مخصوص مادرم  باشه .. مادر عزیز تر از جانم که جانش و روحش و تمام هر آنچه در زندگی اش داشت و دارد را خرج ما کرده.. مادر من اسوه ی من است .. بزرگترین الگویی که داشتم و دارم .. خوشحالم که دارمش، خوشحالم که این حس ناب را به من انتقال داده است !

مادرم زنی ساده است .. آذر ماه امسال وارد شصت سالگی میشود ..اختلاف سنی اش با من 32 سال و با برادرم 35 سال است .. لیسانس نقاشی دارد از دانشکده هنر های تزئینی و فوق دیپلم دکوراسیون داخلی  ، و نقشه کشی را به صورت  تجربی در هجده سالگی آموخته است .. و البته 20 سالی میشود که دبیر هنرستان است ..


 سی سالگی با پدرم ازدواج کرده و قبل از او یک خواستگار انگلیسی داشته است (که این از بچگی یکی از خاطرات جذابش برای ما بوده  که همیشه اصرار زیادی برای تعریفش داشتیم ) ..در 18 سالگی پدر بزرگم اصرار داشته که مادرم به همراه دوستش به ایتالیا برودکه مادرم قبول نکرده است .. طبق تعریف ها و خاطرات موجود از خاله های عزیز مادرم (با اینکه دختر خانه بوده )همیشه مهمانی های مادربزرگ و پدر بزرگ را میپیچانده و هیچ کمکی نمیکرده و با دوستانش به دشت  وصحرا میرفته البته به همراه یک بوم بزرگ سه پایه  و  کیفی پر از رنگ روغن ! 


از خصوصیات ظاهریش که بخواهم بگویم  بر خلاف من بسیار لاغر است ! قدی نسبتا بلند دارد که به پای قد 174 سانتی من نمیرسد و اصلن شبیه من نیست یا بهتر است بگویم من شبیه او نیستم . تنها نگاهم و تن صدایم و فرم ناخن هایم . البته فرم اندامم با بزرگ نمایی چندین برابری ارث ظاهری است که از او گرفته ام .. برعکس برادرم که کپی برابر اصل اوست ..همیشه رنگ های شاد می پوشد و واقعا یکی از خوشتیپ ترین مادرهای دنیا به حساب می آید ..(این را فقط من نمیگویم همه همکارهایش شاگردانش دوستانش و سایر بستگان با هم این اتفاق نظر را دارند! ) البته خوشتیپی اش کاملا با حجاب است که من حق دخالت در این موضوع را ندارم ! 


از خصوصیات باطنی اش .. بسیار انسان رکی است و بی پروا حرفش را میزند .. تمام احساساتش را بروز میدهد و کاملا برونگراست ..بسیار بسیار مهربان است نه این که فقط برای بچه هایش بلکه برای هر بنی بشری که بر روی این کره ی خاکی زندگی میکند ..آنقدر مهربان که با اینکه اعتقاد شدیدی به نجس بودن سگ دارد به گگ دایی ام  با صدایی نازک شده میگوید فندوق جان عمه خیلی نزدیک من نیا همانجا بشین تا برایت خوراکی بیاورم و سگ بیچاره هم گوش میدهد و خر کیف میشود که مادرم حتما عمه ی اوست !! 


خیلی قشنگ و با صوت قرآن میخواند و همیشه ما را دعوا میکند که نمازتان را بخوانید و میگوید ما از نه سالگی پشت سر پدرمان نماز خواندیم و هیچ وقت مثل شماها طفره نرفتیم ! 

بسیاری از اشعار مولانا را حفظ است و به عنوان ضرب المثل استفاده میکند .. 


خانه اش ، که روزی خانه ی من هم بود پر از تابلو های نقاشی خودش است  که از قدیم الایام دارد .. و روی یخچالش طراحیهایش را میچسباند .. و هر از چند گاهی عوضشان میکند .. 


خیاطی هم میکند .. مانتوهایش  و مانتوهایم را میدوزد و همیشه غر  میزند که این آخرین بار است اما دفعه ی بعد هم میدوزد و به قول خیلی ها دستش واقعا سکه دارد ..


خلاصه که مادرم یک هنرمند به تمام معناست اما آشپز خیلی خوبی نیست .. و آشپزی را کاری بیهوده میداند .. و همیشه میگوید خدا پدرت را بیامرزد که آن دستپخت مرا میخورد و دم نمیزد ..حالا نیست که دستپختم را که بهتر شده است بخورد .. راست هم میگوید از وقتی داماد دار شده دستپختش بهتر شده است ..


اما من در آشپزی نقطه ی مخالف او هستم .. هیچ وقت خرابکاری نکرده ام (به جز یک بار کوکوی سیب زمینی وا رفته و یک آبگوشت که بیش از حد نخود و لوبیا داشت !!)  و هر کس که دستپختم را میخورد بسیار خشنود و راضی است  و آقای سیبیل که با دستپخت مادر و پنج خواهر که خانم های آذری هستند و همیشه شنیده اید که خانم های ترک دستپخت بی نظیری دارند بزرگ شده است همیشه از آشپپزی من تعریف میکند و میگوید تو مثل مامان ها غذا درست میکنی ... حان من اگر فکر کنید که من خواستم اینجا میان توصیفات مادر از خودم تعریف کنم خیلی ناراحت میشوم!


مادرم پانزده شانزده سال با پدرم زندگی کرد و بعد پدرم دار فانی را وداع گفت ..پیشنهادات زیادی داشت برای تجدید فراش دوباره و من همیشه میشنیدم که میگفت من عاشق ناصر بودم و هیچ کس را نمیخواهم به جای او داشته باشم .. آن زمان نمیفهمیدم چه میگوید فقط خودم را راضی نگه میداشتم که اگر بخواهد ازدواج هم بکند حقش است و تو نیمتوانی هیچ بگویی .. مادرم بعد از فوت پدر مرد شد.. حقوق پدر به دلیل حساب نکردن و حذف بیمه هایش  بعد از فوتش از حدود دو میلیون تومان به حقوق پایه ی کارمندی که نمیدانم پانزده سال پیش چه قدر بود (فکر میکنم حدود 300 هزار تومان !) رسید.


مادر که حالا دیگر پدر هم بود کار کرد و کار کرد و کار کرد ، خانه ایی کوچک خرید ، ماشین خرید و برای ما هیچ وقت کم نگذاشت نه لحاظ مادی و نه عاطفی .. مادر من نمونه ی کامل یک مادر بود و هست ، مادر من فرشته ی زمینی من است .





4. خرداد.1381

روحت شاد پدرم .

روزت مبارک

پدرم امسال هم روزت برایم مبارک نشد .. 

باز هم تو را نداشتم .. نداشتم ... نداشتم !!



پدر پدرم

عید نرفتم خونه بابایی خ (پدر پدری!) نه به خاطر اینکه نمیخواستم برم و میلی نداشتم ! نه به خاطر اینکه دوستش ندارم و نه به خاطر تمام اتفاقاتی کهتوی این همه سال افتاده ... این دفعه فقط به خاطر این بود که سرم با کار و مهمونی و خونه داری و مهمون داری و هفت نفر مسافر از دیار غربت آمده گرم بود !! و این دفعه هیچ بی میلی در کار نبود ..حتی اون لا به لا خیلی سعی کردم برنامه رو جور کنم برای رفتن به خونشون که نشد .. 

پیر شده خیلی پیر ! و قیافه ی مظلومی پیدا کرده .. تکیده شد و کوچیک ..اون مرد مغرور عصا قورت داده که همیشه سعی میکرد خودش رو اون قدر یخ نشون بده که ذره ای از احساسات درون قلبش توی چشماش راه پیدا نکنه و صورتش رو به زور جلوی بیاره تا ببوسیش و هیچ حرکتی از خودش نشون نده حالا به پیرمردی تو دل برو تبدیل شده (حداقل برای من و برای دل من !) و حالا انگار واقعا توی دل من جایی پیدا کرده ... جایی که انگار خیلی جای کمی هم نیست . و من میدونم این تکیدگی فقط به خاطر ضعف پیری نیست و میدونم که اون مرد سنگی اولین بار 13 سال پیش یا بهتره بگم 14 سال پیش بعد از مرگ اولین پسرش شکست و بعد از اون این شکستگی بیشتر و بیشتر شد .. اولین فرزند و اولین پسر یعنی پدر من .. یعنی بابا.. 

همه ی این ها رو گفتم گه بگم امروز رفتیم خونشون .منو سیبیلو خاان . مامان .عمه . و داداش کوچیکه .

کلی براش زبون ریختم و خندوندمشون .. براش یه حسن یوسف قرمز خریدم و به گل فروش گفتم توی گلدون اکر بکارتش .. مثل گلدون خودم .. خواستم یکی مثل من رو داشته باشه .. من حالا تازه احساس میکنم دوستش دارم با تمام بدی هایی که ازش شنیدم .. بدی هایی که بد بودن اما زیادی توی گوش ما بد شدن .. 


شاید این داستان ادامه دارد ... شاید !!!



* یه پیشنهاد نوشیدنی خنک دارم براتون : یک لیوان آب + مقدار دلخواه یخ + سه چهار حلقه ی باریک از یک یمو ترش بزرگ یا چند حلقه بیشتر از لیمو سبز های تابستان + برگ نعناع در صورتی که موجود باشه چند عدد .اگر هم نبود مهم نیست .. و حالا نوش جان .. (این نوشیدنی بیشتر اوقات من در فصل گرماست .. که خیلی هم دوستش دارم ) امشب چیز دیگه ایی هم توش کشف کردم که به اندازه ی چند قطره شربت آلبالو توش اضافه کردم که فقط کمی طعم و رنگ آب رو تغییر داد و طعم قالب طعم همون لیمو بود .. البته بدون نعناع . خلاصه که ما دوستش میداریم .. اگر شما هم خواستید دوستش بدارید ، خب بدارید .


* یه پیشنهاد نوشیدنی گرم هم دارم که انشالاه بعدن عرض میکنم خدمتتون .. یعنی اگر خوب شده بود بهتون پیشنهاد میدم .. چ.ن همین الان دم کشده و هنوز خیلی داغه و نتونستم تستش کنم ..



از ته دلم میگم دلم براتون تنگ شده بود !

دلم برای اینجا تنگ شده بود .. برای دوستانم که میخوندمشون و برای دوستانی که میخوندنم دلم تنگ شده بود .. دلم برای خودم هم بدجوری تنگ شده بود .. یه وقتایی سنگ میشم انگار ! یادش بخیراون وقت ها که عاشقی نفوذ میکرد توی گوشت و پوست و استخونم .. اما حالا ... 


عید به من رسما خوش نگذشت و به قول نهال واقعا ازش ممنونم که تموم شد ! 


پایان نامه خیلی پیش نرفته چون چندین بار تغییرات بزرگ توش اعمال شده و خیلی روزها هم اصن بهش نگاهی انداخته نشده ..نه از استاد خبری دارم و نه از مدیر گروه و  نه از این که حالا باید چی کار کنم تاریخ دفاع رو !! 


اواخر خرداد عروسی دختر خواهر شوهره و دوباره توی این وضعیت کلی خرج روی دستمونه !! (حنابندون. عروسی. پاتختی) و من نمیدونم این رسم و رسوماتمسخره کی میخواد ور بیفته .. و باید به این نکته اشاره کنم که من به شخصه اولین حنا بندونی هست که میخوام برم !!