چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

حس ضعف ...

مهم:به علت اشتباهی بودن حذفش میکنم ... و معذرت خواهی میکنم برای اینکه بدون اینکه بدونم چه خبره یه عکس العمل سریع انجام دادم ... :)

 

بعد نوشت : داره بارون میاد ... شر.شر ... آسمون هم داره گریه ... بوی خاک رو دست دارم .. با صدای بارون ...

نقاشی های خط خطی ..

چه حالی داشتم اون زمان که مداد شمعیمو بر میداشتمو تمام دیوارهای اتاق رو خط خطی میکردم .. مداد رنگیهام رو توی دستم میگرفتم و دستم رو نزدیک دیوار میاوردم و زیر طاقچه ی اتاق اون خونه ی قدیمی راه میرفتمو همراه راه رفتنم خطوط رنگی ایی بود که روی دیوار کشیده میشد ... اون موقع ها اون طاقچه برای من خیلی بلند بود و من همیشه توی این فکر بودم که بالاخره کی دستم بهاون بالا میرسه ... میگن وقتی 2 سالم بوده با گچ شمعی نصف سنگ های کف آشپزخونه ی عمه جان رو نقاشی کردم به طوری که برای پاک کردنش تمام اجدادشون جلوی چمشون ظاهر شدن !! کاش میشد الان هم به همون سبکی بودم ... با خیال راحت مدادهامو بر میداشتم و روی دیوارهای خونه خط خطی میکردم .. کاش کسی به دیوونه شدنم شک نمیکرد ..

بذار دستاتو بگیرم ...

۱)دارم سه نما میکشم و تمرین میکنم .. آهنگ گوش میدم ... (ای  که تویی همه کسم ..بی تو میگیره نفسم ..) ناخودآگاه چشمام پر اشک میشه ... (وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم .. گل های خواب آلوده رو واسه کی بیدار بکنم .. دست کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه .. مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه ..) میبندمشون و محکم فشارشون میدم .. (عزیزترین سوغاتی غبار پیراهن تو ..عمر دوباره ی منه دیدن و بوییدن تو ..) سرم پایینه و قطره ی اشک به جای اینکه سرازیر شه روی گونه ام قلنبه میفته روی شیشه ی عینکم .. (نه من تو رو واسه ی خودم نه از سر هوس میخوام ..عمر دوباره ی منی تو رو واسه نفس میخوام ..) عینکمو بر میدارمو قطره  اشک پخش شده رو نگاه میکنم و  خنده ام میگیره ..  

  

۲) تمام وجودم از شیشه اس ..انقدر که با یه ضربه ی کوچیک میشکنم .. میخوام ازش مواظبت کنم ..واسه همین دورش یه دیوار سنگی میکشم ... انگار ناخودآگاه شده برام .. میدونم خوب نیست اما ...میترسم از شکستن ... 

 

۳) من نمیخوام خود خواه و مغرور باشم ... نمیخوام اذیت کنم ... نمیخوام ..نمیخوام .. نمیخوام ... نمیخوام نامهربون باشم .. 

 

۴)دیروز 5 ساعت کوهنوردی کردم ..  2 ساعت اولش راحت بود .. اما 3 ساعت توی برف ، سخت بود ، یه جاهاییش خیلی ترسناک بود .. اما خوش گذشت .. حس خوبی داشتم .. حس تازه شدن ...قدرت .. فتح کردن ... یه جور دیگه خودمو شناختم .. فکرشم نمیکردم اون راه های سخت رو برم و منصرف نشم ...البته بعد که بهش فکر میکردم واقعا میترسیدم ..اما حالا که فکر میکنم مبینم واقعا برای من کار بزرگی بود .. و خوشحالم از این که این کارو کردم ... اما خب به جاش الان داغون داغونم ..له و لورده ..انقد که پامو تا 5 سانتی متر بیشتر نمیتونم بالا بیارم .. موقع راه رفتنم که کاملا شل میزنم ... ولی خب بازم حس خوبیه ...(از دیشب تا حالا کلی به خودمو حرکاتم خندیدم) ..

ادامه دارد...

بعضی وقتا یه آشنا یه دفعه برات غریبه میشه٬‌و بعضی وقتها هم یه غریبه یه دفعه برات آشنا میشه .. بعضی وقتها هم اون غریبه همیشه یه غریبه میمونه و آشنا همیشه آشنا ...  

 

دلم تنگه واسه بابام ..حاضرم تمام عمرمو بدم به جز یه روزشو تا اون برگرده و یه روز دیگه چهارتا باشیم .. مثه قبلنا ...  

 

خواب دیدم سانتافه مشکی خریدم ...  

 

کاری به جز دوست داشتن تو من بلد نیستم ...

مثل  ضربه ی محکم پتکی میمونه که چند بار توی سرم کوبیده میشه و منو بیدار میکنه ... راست میگه ..خیلی چیزها رو درست میگه .. انگار گند زدم .. انگار همین الان از خواب پریدم ... هزار تا حرف توی مغزم تکرار میشه ..دهنم رو باز میکنم اما هیچ کدوم بیرون نمیان .. همیشه یه چیزی مانع میشه که نمیدونم چیه ...شرم ؟ غرور ؟ نمیدونم ! فقط میدونم که بیشتر وقتا مخربه !

انگار خیلی ناراحتش کردم .. دلش شکسته ... بغض داره خفم میکنه .. هر چند دقیقه فقط یه نفس عمیق میکشم بدون اینکه حرفی بزنم .. گریه میکنم ..اما دهنمو میبندم که اون نفهمه .. داره به مغزم فشار میاد .. (وای خدایا نمیخواستم اینجوری بشه .. همیشه از اینش ترسیده بودم ..از این که اون واسه ی این چیزا ناراحت بشه ..)

میگه فکر میکردم پیش من آرومی .. میگم هستم .. میگه معلومه از همه ی این نوشته ها معلومه .. سعی میکنم قانعش کنم ..سعی میکنم خودم رو هم قانع کنم .. اما فایده ای نداره ... ولی من واقعا آرومم ..واقعا خووبم .. شاید یه سری چرت و پرت های مونده از قبل بعضی وقتا به ذهنم بیاد و بنویسمشون .. اما دلم و روحم واقعا آرومه .. خیلی آرومتر از قبل ...و میدونم یعنی دارم میبینم که هر روز بهتر از دیروز هم میشه و این واقعا به خاطر وجود اونه .. وجودی که با ارزشه ... وجودی که دوستش دارم و میدونم  دوستم داره ..