یاد کودکی همیشه شادی بخش روح خسته ی من بوده و هست ..
و یاد نوجوانی (یاد 13 سالگی ) کمرم را خم میکند .. یاد دیگر نبودن اولین عشق زندگی ام .. یاد بابا ...چه عدد نحسی ست این 13 !
پک کصافتی به سیگار میزنم .. لامذهب بدجور می سوزاند !!
یاد 16 سالگی لبخندی تلخ به روی لبانم مینشاند .. چه کردم با خودم آن روز ها کاش میفهمیدم که ارزش غرورم آن غرور لعنتی که نباید له میشد و شد بیشتر از این حرف ها بود !!! همیشه میگذرم به بهانه ی بچگی .. عشق نوجوانی می آید و میرود و این واقعا امروز برایم مهم نیست .. فقط کاری که با خودم کردم .. زجری که به خودم دادم .. گاهی با ان لبخند تلخ آزارم میدهد !
یاد 19 سالگی ! قدرتی که درونم موج میزد و انگار از خوابی عمیق بیدار میشدم .. طلب آرامش .. خواهش دل .. تمنای عقل و شعور .. و خداوند همان پدر آسمانی من و ایستادگی همچون کوه .. و صبر .. و صبر .. و صبر
و یاد 22سال و 6 ماهگی لباس سفید ..تاج نقره ایی .. ملکه ی شهر رویاهای او .. شاهزاده ی سوار بر اسب من ...
و حالا 23 سال 9 ماه !! و فقط 3 ماه دیگر 24 سال تمام ! ورود به سال ب ی س ت و پ ن ج م زندگی .. و حالا امروز کنار او من یک زنم .. زنی خوشبخت ، با تمام سختی ها .. با تمام خوبی ها و بدی ها .. شادی ها و رنج ها .. اینجا زنی خوشبخت نشسته است .. زنی که کم کم دارد 25 ساله میشود زنی که هیچ گاه فکر نمیکرد 25 سالگی را اینجای زندگی باشد .
خیلی خوبه که از اینجایی که تو زندگی وایسادی راضی هستی
خوشحالم برات
آره خوبه ..
ممنون عزیزم :)
حس عجیبیه رضایت !
عجیییییییییییییبببب..
وااااااااای آیدا... عجب تفاهماتی با وجود ده سال اختلاف سن!
شعروموزیک و شکلات تلخ و قهوه و شنا! به به...
من حتما بازم میام اینجا. اوهوم اوهوم.
به به ...
خوش اومدی ..
خوشحال میشم بیای .. :)