دوباره بهار میشه ... تابستون٬ پاییز٬ زمستون .. و دوباره بهار ..مثل سالهای قبل ..البته نه خیلی مثل قبل اما اون حس .. حسی که توی اون بهار منو از بزرگترین عشق زندگیم جدا کرد ..از بهترین بابای دنیا ... انگار همین دیروز بود آخرین عیدی که دور سفره ی هفت سین ۴ نفر بودیم ..آخرین عیدی که از دست بابا عیدی گرفتیم ... اون بلوز چهارخوونه ی سبز آبی و قهوه ایی با شلوار مردونه ی قهوه ایی ... همیشه فکر کردم بابام خوشتیپ ترین مرد دنیا بوده :) (حالا شایدم خوشتیپترین نبوده ..اما خداییش خوشتیپ بود (چشمک) )
آآآآخ خ خ ... دلم برااش تنگ میشه ... همش همش همش .. برای اون موقع ها که با مامان میرفتیم خرید و بعد همه ی چیزایی که خریده بودمو توی خونه واسش میپوشیدم تا ببینه ..و اون با چهره ی آرومش و لبخندش همه رو تایید میکرد .. دلم براش تنگگگ شده ...برای لحظه لحظه ای اون زندگی...
پ.ن ۱) تعطیلات آخر هفته ی پیش رو رفتیم شمال پیش عمه جان .. خوش گذشت ... هوا خوب بود ... غذاها خوشمزه بودن .. شونصد سری قلیوون کشیدیم... (به جز مسائل شخصی ام که آخرش یکم - نه یکم که چه عرض کنم خیلیییی - ناراحتم کرد بقیه ی چیزا خوب بود ..)
پ.ن۲) من یه سوالی از شما داشتم ..تورو خدا تعارف نکنین ..جوابمو بدین .. به نظر شما من ۴ ماه دیگه کنکور دارم آیا ؟؟؟؟؟
عزیزم اگه کنکور ثبت نام کردی پس صد در صد امتحان داری شک نکن
منم دلم واسه بابام تنگ شده......
آره عزیزم ۱۰۰٪ دارم :))
پس همدردیم ...:)
سلام
خوبی ...خوشا به سعادتت که به سرزمین شمال مشرف شدی !
ما که کلا تو کویر پابند شدیم ...
به کنکورم میرسی تو دو ماهم با چهار تا کتاب تاریخ هنر میرسی ...اصلش تاریخ هنر و تمدنه و خلاقیت تصویری ...حله !
منم کویر میخوااااااااممممم .. بعد کنکور حتما یه سر میااام پیشت (چشمک)
آرههههه .. خدا کنه برسم ..
سلام آیدا می دونم دوستم سخته خیلی تو این دلتنگیه بهارو متاسفانه همیشه خواهی داشت..خدا رحمتشون کنه.
ای بابا آدم میره سفر قلیون؟!!امان از این قلیون (چشمک)
آره کنکور داری و قراره قبول شی دوستم.
مرسی دوستم ..آره...
بابا خوبههه دیگه ...تو شمال خیلی میچسبه ....
ایشالله .. اممیییدوارمممم..
چپ دستا باهوش تر از اینن که کنکور سد راهشون باشه. یا سد رو بر میدارن یا راهشون رو عوض میکنن. مهم اینه که به مسیر خود ادامه میدن. ایستایی ندارن .
آره واقعاااااااااا ... موافقم ...خیلی باهوشن .... ایششالا که برش میدارم ..:)) چون دیگه حوصله امو سر برده ... مرسیییی مرسیییی.. خیلی تعریف کردی ازم :))
من اسم وبلاگمو عوض کردم
اگه لینک رو اصلاح کنی مچکر میشم....مرسی...
عیدتم مبارک گُلوووووووو
سلام آیدایی خوووبی؟..وااای ببخشین می دونم من خیلی بی معرفت شدم... .باور کن یه مدتیه به هیشکی سر نزدم و اصلا روم نمی شه پامو تو وبلاگشون بزارم.. .شرمنده بوخودا.. .
خوبی؟.. .
مطمئن باش قبول می شی..منم هویجوری خوندم و آخرش یه جایی قبول شدم دیه.. .همه قبول می شن نگران نباش عزیزم.. .
بابت پدرت متاسفم خدا روحشونو شاد کنه...
بحثو عوض می کنیم..خب بگو ببینم چه خبرا؟..به به شمال!..ما امسال عید هیچ جا نمی ریم!!..هیچ کس از اقوام هم تهران نیستن!!.. .خب ما تهرانسر زندگی می کنیم..به هم نزدیک هستیم آیا؟.. .
در مورد دکتر هم بی خیال..حالا یه چی می گیم گناهشو می شوریم.. .
راستی عیدتم پیش پیش مبارکککککککک..امروز عروسی پسرخالمه...می خوام برم یه دل سیر از عزا در بیارم.. :دی..:))
مراقب خودت باش گلم.. .شاد باش و همیشه خندوون..باشه؟.. .
لطفا این نظر خصوصی باشه..مرسی.. .
بوووووس.. .
۱ درصد احتمال بده قبول شی!!!
معرفی نمی کنم چون می شناسیم !
فکر کن؟!
حالا میبینیم :))))
معلومه که میشناسسممممم :۹
سال نو .... وبلاگ نو مبارک .. با عرض شرمندگی چند وقتی دورو بر بلاگ نمیگشتم .. برای همین الان وبلاگ جدید رو تبریک میگم .
بابات خیلی مهربون و آروم بود و از خوشتیپترین باباهای روزگار بود!:*
خدا رحمتش کنه...
اگه صلاح بدونی کنکور داری!البته تگه صلاح بدونیییییآ!!!!!
سلام آیدا جان من خیلی ناراحت شدم وقتی شنیدم بابای نازنینتو از دست دادی من میدونم که الان خیلی دلت واسش تنگ شده.من بابامو خیلی دوست دارم و نمیتونم تصور کنم که یه روز منو تنها میزاره و به دنیای جاودانه ها سفر می کنه.من درکت میکنم زندگی بدون بابا رنگ خودشه می بازه ، اما چه میشه کرد دیر یا زود همه مون کوچ خواهیم کرد.به امید موفقیت در کنکور .
کنکور که چیزی نیست ایشالا تو زندگیت به اون بالا بالا ها برسی و روح باباتو شاد کنی.
یا حق...
سلام همدست خوبی؟
عیدت مبارک
مث اینکه غرق درس خوندنی
همدست دعوتت کردم به یه بازی وبلاگی متفاوت....
بیا و لبیک بگو...
کجایییییییییییییییییییییییییییییییییی