کنکورها تموم شدن ... دختر دایی های عزیز از انگلیس تشریف آوردن .. یک هفته اش گذشته و هنوز دو هفته دیگه هستن .. فعلا همش بیرون و درکه و ددر و پارک و مهمونی و شب بیداری و تا بعد از ظهر خواب بوده !! یه پارتی هم در پیش بود که تقریبا کنسل شده ...
کلی برنامه و کار دارم ... اما چند روزه دوباره اون حال لعنتی نمیذاره من به کارام برسم ... تمام امروز یا خواب بودم یا نشسته بودم ! خیلی سعی کردم یه تکونی به خودم بدم اما به هر دری زدم نشد !!
اینطوری از خودم خسته میشم ... و این بدترین حالت ممکنه ... اما به هر حال یه کاریش میکنم .. در چند روزه آینده ..قووول میدممم ...
کی گفته که من دوست ندارم؟ هوم؟ اتفاقا می دونی پریروز داشتم به این فک می کردم که یازدهم تولد آیدا ست و من شماره ش رو ندارم که تبریک بگم!!:( خب حالا یه راهی بگو شماره رو واست بذارم :** دوستت دارم :* میس یو دوستم :*
منم دوست دارررممم جیگگرر ..بووووووووس
وای آیدا ! چقدر دلم واسه دختر داییم تنگ شد اینا رو خوندم! خیلی وقته که نیومده!:|
آخیییی ..اشالا بیاد زودتر...
ایندفعه من قراره برم پیش دختر خاله هام جای اینکه اونا بیان
درضمن آیدا به خودت تکونی بده ...بلا بدور یه دفعه میشی فیروزابایاااااا...با 200 کیلو وزن اون وقت کی دیگه میاد وبلاگت
پاشو دختر حداقل کمی راه برو
کمتر هم بخور
D:
به سلامتییی ... کجا هستن ؟
وای تو نمیدونی که چمهه ... میخوام تکون بدم ..ولی یه مسائلی نمیذلرههههههههه (چشمک)
آره جدا از دیروز دارم نمیخورممم ... :))
تو چرا وبلاگت داغون شده ؟؟؟
به من ایمل بزن
ببخشین به چه منظور؟
سلااااااااااااااااااااااااااااام چوطورین؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
چشم دیدنتون ندارم(هههههههه هه هه ههه)
سلاااااااااااااااممم.. ممنون...
ههههه هههه ههه :)