چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

چپ دست

یک چپ دست می نویسد !‌

بذار دستاتو بگیرم ...

۱)دارم سه نما میکشم و تمرین میکنم .. آهنگ گوش میدم ... (ای  که تویی همه کسم ..بی تو میگیره نفسم ..) ناخودآگاه چشمام پر اشک میشه ... (وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم .. گل های خواب آلوده رو واسه کی بیدار بکنم .. دست کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه .. مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه ..) میبندمشون و محکم فشارشون میدم .. (عزیزترین سوغاتی غبار پیراهن تو ..عمر دوباره ی منه دیدن و بوییدن تو ..) سرم پایینه و قطره ی اشک به جای اینکه سرازیر شه روی گونه ام قلنبه میفته روی شیشه ی عینکم .. (نه من تو رو واسه ی خودم نه از سر هوس میخوام ..عمر دوباره ی منی تو رو واسه نفس میخوام ..) عینکمو بر میدارمو قطره  اشک پخش شده رو نگاه میکنم و  خنده ام میگیره ..  

  

۲) تمام وجودم از شیشه اس ..انقدر که با یه ضربه ی کوچیک میشکنم .. میخوام ازش مواظبت کنم ..واسه همین دورش یه دیوار سنگی میکشم ... انگار ناخودآگاه شده برام .. میدونم خوب نیست اما ...میترسم از شکستن ... 

 

۳) من نمیخوام خود خواه و مغرور باشم ... نمیخوام اذیت کنم ... نمیخوام ..نمیخوام .. نمیخوام ... نمیخوام نامهربون باشم .. 

 

۴)دیروز 5 ساعت کوهنوردی کردم ..  2 ساعت اولش راحت بود .. اما 3 ساعت توی برف ، سخت بود ، یه جاهاییش خیلی ترسناک بود .. اما خوش گذشت .. حس خوبی داشتم .. حس تازه شدن ...قدرت .. فتح کردن ... یه جور دیگه خودمو شناختم .. فکرشم نمیکردم اون راه های سخت رو برم و منصرف نشم ...البته بعد که بهش فکر میکردم واقعا میترسیدم ..اما حالا که فکر میکنم مبینم واقعا برای من کار بزرگی بود .. و خوشحالم از این که این کارو کردم ... اما خب به جاش الان داغون داغونم ..له و لورده ..انقد که پامو تا 5 سانتی متر بیشتر نمیتونم بالا بیارم .. موقع راه رفتنم که کاملا شل میزنم ... ولی خب بازم حس خوبیه ...(از دیشب تا حالا کلی به خودمو حرکاتم خندیدم) ..

نظرات 6 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ب.ظ http://teenix.blogfa.com

دلیل اون قطره اشک عشق بود ...
شکستن سخته اما بدتر از اون ترس از شکستنه !
حس میکنم حس من همین بود ... نمی خوام مغرور و....

هانمید شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ق.ظ http://hanamid.blogfa.com

سلام
عاشقی جرم بزرگی است...
خوشحالم که هنوز هم چندتایی مثل خودم پیدامیشن
تودلیل بودن یه شاعری

آخرآرزوی مسافری

توهمون حس لطیف گل یخ

مستی پیاله های آخری

افسانه دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ق.ظ http://najvaayedell.persianblog.ir/

سلام عزیزم خوبی؟ وای دوباره که وبلاگ تغییر دادی بابا تو سکون نداری . حالا درسته من یه مدتیه نیومدم نت خانومی نمیشید یه حالی از ما بپرسی؟

سلام مرسیی ... چرا اومدم چند بار اما دیدم نیستی ... دیگه نیومدم ..
الان هم خیلی نت نمیام ..مشغول درسم .. :)

آیدا سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ http://a-strange1991.persianblog.ir/

سلاممم!
کوهنوردی رو خیلی دوس دارم اما فک نمی کنم بتونم ۵ ساعت دووم بیارم!!!
آپیدم!
بیا اونطرفا!

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:26 ب.ظ

فقط سلام و چند کلام ...
دلم برای دیدن یه وب آشنا پر میکشید . ه نگاه به لیست لینک هام کردم ... دختری در آینه ... به کلیک ... یه صدا از کامپیوتر ... یه صفحه ... یه مشت متن ... یه لینک دیه ...
اوه درسته وبش رو عوض کرده بود ...
یه کلیک دیه ... یه صدا ... یه صفحه دیه ...
صفحه غریب نیست .
میخونمش ... گریم نمیگیره ... اما اشک تو چشام جمع میشه ... یاد خودم میفتم ... یاد خودم .
دوباره ... نه فایده نداره بیشتر بمونم سکته میکنم . کی اینموقع تو این اداره میتونه به دادم برسه ؟!
باید برم . شاید نیاز دارم که آدم بشم ...
شایدم نیاز دارم که یکم هوا به سرم بخوره .
ولی کوه ؟! اونم تنهایی ؟!
نه . فایده نداره . تکه تکه طبیعت منو یادش میندازه . یاد سوالش . یاد راه رفتنش .
دلم میسوزه .
باید برم . شاید دنیا وقت نداشته باشه . شاید !

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:29 ب.ظ

یادم رفت تشکر کنم بخاطر به گریه واداشتنم . همینقدر که چشمام خیس شد کافیه . متوجه شدم بعضی اوقات باید انسان بود نه آدم . البته چه ربطی به ژست شما داره رو خودم میدونم ولی شما هم نمیدونم میدونید یا نوچ .
مهم نیست
خدانگهدار
-دوستی که دوست نبود !-

سلام ..
کاش حداقل یه اسمی ... نشونی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد